شعر شب هفتم محرم
حضرت علی اصغر (ع)
رفتی و غمِ برگ و برت در بغلم ماند
صد خاطره وقت سفرت در بغلم ماند
خوابیده ای ای خواب زده در بغل خاک
بیخوابیِ وقت سحرت در بغلم ماند
بستی به نوک تیر دلم را و پریدی
شال عربیِ کمرت دربغلم ماند
تیرِ سه پَر آمد ، سپرت بند به مو شد
ای بی سپر من سه پرت در بغلم ماند
آتش زده والله مرا کاش ببینی
قدری نم چشمان ترت دربغلم ماند
سیراب شدی یا نشدی؟ آب نخوردی؟
خشکی لبت با جگرت در بغلم ماند
رفتی و شبم بی تو دگر ماه ندارد
خاموشی روی قمرت در بغلم ماند
این تیر که نه! نیزۀ بی رحم تو را کشت
یک تکه تن مختصرت دربغلم ماند
من هلهله را میشنوم! دید ندارم
ای دلخوشی من خبرت در بغلم ماند
تب کرده زمن رفتی و سرد آمده ای آه..
گرمای تنِ شعله ورت در بغلم ماند
هربار که افتاد ز نی مادرت افتاد
برداشتمش باز سرت دربغلم ماند
مادر بخدا آب ، دل سیر نخورده
من مانده ام و داغ تو ای شیر نخورده
سید پوریا هاشمی
حضرت علی اصغر (ع)
چقدر زود رسيده على اكبر شدنت
تا به ميدان روى و غنچۀ پرپر شدنت
اشكِ خشكِ تو شده خونِ دلِ قلبِ رباب
خبرت هست تو و قاتل مادر شدنت؟
مركبت كه شده گهواره و اشكت شمشير
شيوۀ رزم جديدى است دلاور شدنت
ذوالفقارى كه ندارى ، چقد بُرّنده است
شهرۀ شهر شده وارث حيدر شدنت
كه ببينيد على ايل و تبارش على است
شده ضرب المثل اين فاتح خيبر شدنت
در قنوت پدرت ذكر مناجات شدى
تا ببينند همه هديه به داور شدنت
حرمله تاب نياورد كه بالا باشى
داده پايان به تو و قصه سرور شدنت
بعد از اين ذكر لب هر دو جهان واى رباب
روضۀ مرد و زن و پير و جوان واى رباب
تير تا آمده افتاده به جان سر تو
ساخته كار سرت رفته سراغ پر تو
تير هم قدّ تو بوده كه شدى هم بازيش؟
ثمرش اينكه پر از خون شده برگ و بر تو
همه ممنون حسينيم كه نگذاشت سرت
بر زمين افتد و خاكى بشود حنجر تو
رفته تا عرش خدا خون گلويت اما
دو سه تا قطره از آن ريخته دور و بر تو
ردّ پاى پدرت درهَم و برهَم شده است
كآر دست پدرت داده تن بى سر تو
آرزو داشت كه داماد شوى اما حيف
نقش بر آب شده آرزوى مادر تو
بعد از اين ذكر لب هر دو جهان واى حسین
روضۀ مرد و زن و پير و جوان واى حسین
روضه خوان حرم آل عبا ، گهواره
گريه كن زينب و بانى عزا ، گهواره
مادرى سينه زنان موى كنان مى گويد
پسرم نيست بگو رفته كجا ، گهواره ؟
چون على نيست تكان مى دهد و زير لبش
خوانده لا لا لا لا لا لا لا لا لا ، گهواره
” و نبوّت به دو تا معجزه آوردن نيست “
شده هم رتبه موسى و عصا ، گهواره
عصر روز دهم آمد به حرم حرمله و
و بماند كه سپس ديده چه ها ، گهواره
على اكبر لطيفيان
حضرت علی اصغر (ع)
بست بر روی سر عمامۀ پیغمبر را
رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را
من به مهمانی تان سوی شما آمدهام
یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمدهام
ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم
ننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟
باغ هامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله
باز در آیِنه ، کوفی صفتان رخ دادند
آیهها را همه با هلهله پاسخ دادند
بیگمان در صَدَف خالیشان دُرّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست
بی وفایی به رگ و ریشۀ آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود
آی مردم پسر فاطمه یاری میخواست
فقط از آن همه یک پاسخ آری میخواست
چه بگویم به شما هست زبانم قاصر
دشت لبریز شد از جملۀ هل من ناصر
در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست
آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد
با همان گریۀ خود غسل شهادت می کرد
گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد
گریه بُرَّنده تر از تیغ ، عمل خواهد کرد
عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
داستان را همۀ اهل حرم می دانند
بعد عباس دگر آب سراب است سراب …
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب…
مرغِ در بین قفس این در و آن در میزد
هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد
آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟
علی از فرط عطش سوخت ، خدا می فهمد
می رسد نالۀ آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی
کمی آرام که صحرا پُرِ گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
کودک من به سلامت سفرت ، آهسته
میروی زیر عبای پدرت آهسته
پسرم می روی آرام و پر از واهمهام
بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام
پسرم شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین بن علی کم نشود
تیر حس کردی اگر سوی پدر میآید
کار از دست تو از حلق تو بر میآید
خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن
قد بکش حنجرهات را سپر بابا کن
سید حمیدرضا برقعی
…
شعر شب هفتم محرم
حضرت علی اصغر علیه السلام