دفتر شعر یعقوب اسدی

منتشرشده توسط مجید فاضلی در تاریخ

هرگونه بهره برداری از مطالب و اشعار بدون هماهنگی با صاحب اثر ، پیگرد قانونی دارد

عشق تو

قلب من از دوریت هر دم شکایت می‌کند
می تپد در هر تپش دائم صدایت می‌کند

گرچه یک عمر به دنبال تو حیران بودم
اندکی هم پیشِ تو باشم کفایت می‌کند

هرکجا تنها شدم یادِ تو دستم را گرفت
عشق از الطاف خود بر ما عنایت می‌کند

عشقِ تو درمان ندارد همچو دردی لاعلاج
عاقبت در سینه ماهم سرایت می‌کند

گرچه یک عمر شکستی دل تنهای مرا
عشق از دلهای درمانده حمایت می‌کند

همچو مجنون عاقبت گُمگشته صحرا شدم
عشق از تنهایی و غُربت روایت می‌کند

این دل بی‌تابِ مارا گرچه آزُردی ولی
باز هم در خلوتم گاهی هوایت می‌کند

چون دلم درگیرِ آن زلف پریشانِ تو شد
شِکوِه از موی سیاهت بی نهایت می‌کند

این دو چشمِ خیس هم باشد گواه عشقِ من
عشقِ تو اینگونه با قلبم جنایت می‌کند

آخرین دیدار

عاقبت از ما غمِ بسیار می‌ماند بجا
خانه ویران میشود آوار می‌ماند بجا

این بهارِ زندگی آهسته میگردد خزان
لاجَرَم اندوهِ بی تکرار می‌ماند بجا

زان گلستانی که با خونِ دلت آباد بود
عاقبت انبوهِ تیغ و خار می‌ماند بجا

میگذارد سمتِ پیری عاقبت عمر گران
از جوانی حسرت بسیار می‌ماند بجا

عشق هم افسانه میگردد اسیر قصه ها
عاقبت زخم زبان یار می‌ماند بجا

در قنوتَت هرچه میگویی که یارب آتِنا
چون شکستی دل، عذابِ نار می‌ماند بجا

اولین دیدار چون افسانه بی تکرار بود
از تو اما گریه های آخرین دیدار می‌ماند بجا.

یادِ تو

رفتی برایم درد ماند
حال و هوایی سرد ماند
آمد خزان با رفتنت
اندوهِ برگ زرد ماند

هرکاری کردم که نری
با هیچ و پوچت ساختم
دیدی که آخر پای تو
من زندگی مو باختم

من که به جز آغوش تو
چیزی نمی‌خواستم ازت
با گریه می گفتم بمان
رفتی و خندیدی فقط

باران شدم برای تو
کویر بی حاصل شدی
من غرق احساست شدم
دریای بی ساحل شدی

پهلو گرفته سمت تو
این کشتیِ بی ناخدا
طوفانِ ویرانگر شدی
آخر شکستم بی صدا

این کوچه را باران زده
یاد تو در من تازه شد
دلتنگی ام برای تو
بی حدّ و بی اندازه شد

با یاد تو در این سکوت
من زیر باران می روم
با قلبی آکنده به غم
از دیده پنهان می روم

سهمِ من از این عاشقی
داغ شقایق میشود
آدم مگر بی عشق هم
اینگونه عاشق میشود؟

داغِ اسماعیل

گِره خورده نگاه تو به پاییز
که اومد خنده هاتو با خودش برد
که حتی تک درخت باغ خونه
دیگه از داغ اسماعیل پژمرد

چقدر دلتنگ حرفاتم عزیزم
صدات هرروز میپیچه تو گوشم
میبینی دست تقدیرو داداشی؟
باید من واسه تو مشکی بپوشم

قرار نبود که اینجوری جدا شی
قرار نبود رفیق نیمه راه شی
دارم میمیرم از این حس غربت
بگو تا کِی قراره که نباشی؟

یکاری کن یه کم آروم بگیرم
منی که قَدِ دنیا غصه دارم
چه خوابایی واسه تو دیده بودیم
ببین حالا سیاهه روزگارم

هنوزم منتظر میشینه مادر
به راهِ تو که برگردی دوباره
نگاهش پشت در جا مونده انگار
ولی این جاده برگشتی نداره!

واسه درد همه همدرد بودی
تو سختی ها تو بودی راهِ چاره
پُر از زخمه تَنت اما کسی نیست
رو زخمای تنت مرهم بذاره

برادر جان غَمت سنگینه اینجا
نبودت میده هر لحظه عذابم
تموم دلخوشیم اینه که یکبار
فقط ببینمت حتی تو خوابم

واسه تسکین داغ تو عزیزم
یه عده آدما میان و میرن
رفیقات اومدن با چشم گریون
دارن از ما سراغتو میگیرن

همه همسایه ها همراه بودن
واسه داغی که مارو دوره کرده
یکی از قصه تقدیر می‌گفت
یکی از صبر و از خاکی که سرده

یکی از یوسف و یعقوب میگفت
یکی از قصه هابیل میگفت
ولی با گوشه چشم پر از اشک
پدر از داغ اسماعیل می‌گفت

همه میگن بهشته جات عزیزم
ولی داغ تو با ما هم نشینه
میگن گلچین دنیا خوش سلیقه ست
همیشه بهترین هارو میچینه

یه وقتایی می‌شینم پیش عکسات
میپرسم از خودت بگو کجایی
دوباره با خودم میگم که حتما
تو با کوچ پرستو ها میایی

بدونِ تو خوشی هامون تموم شد
دیگه خنده رو لب هامون نیومد
تو رفتی سرد و دلگیرِ روزامون
دیگه خورشید فردامون نیومد

تموم خاطره هات رو به رومه
نمیره از سرم فکر و خیالت
چرا دیگه نمی‌خندی عزیزم
چرا زخمی شده گوشه بالِت

برادر جان تو از روزی که رفتی
یه بغض سرد مهمون گلوم شد
برادر یعنی یه کوهِ پر از درد
برادر قصه ای که زود تموم شد.

غمِ ادامه دار

یه غمِ ادامه داری
توی سینه دارم امشب
مثل ابرای بهاری
تا سحر میبارم امشب

توی این دیارِ غُربت
میگذرن روزا به سختی
حال و روزمو ندیدی
وقتیکه شَبونه رفتی

من یه تک درخت تنهام
که بی تو خشکیده ریشم
خیره می مونم به عکسات
وقتی که تو نیستی پیشم

رو در و دیوار خونه
همه جا عطر تو مونده
جای خالیه تو اما
دلِ تنهامو سوزونده

ای خدای آسمونا
می‌شنوی صدامو یا نه؟
میبینی بغضِ گلومو
سوز گریه هامو یا نه؟

من دارم میوفتم از پا
ای خدا کاری واسم کن
دستمو بگیر که پاشم
تو دوباره کُمکم کن

غَمِ تویِ سینه من
دیگه پایانی نداره
وقتی که تو آسمونا
ندارم یه تک ستاره

قصه من بی تو انگار
یه غمِ ادامه داره
وقتی که نباشی پیشم
این یعنی آخرِ کاره

زندگی بی تو عذابه
بخت من همیشه خوابه
من مثل یه ماهی ام که
وسط تُنگِ سرابه

چی میشه آخر قصه
بگو میمونی یا میری؟
بگو انتقام چی رو
داری از دلم میگیری؟

پاییز

در آغوش پاییز جامانده ام
به دور از هیاهوی فصل بهار
نگاهم به این جاده بی عبور
و می‌گریم آرام بی اختیار

در این بی کسی های بی انتها
مرا همدمی نیست جز برگ زرد
که می غلتد آرام در دست باد
پریشان ازین روزگاران سرد

کنون فصل پاییز چو فرمانده ای
چونان غَرّه گشته به دشت و دمن
نه از غنچه و گل خبر باشد و
نه از نغمه شاد مرغ چمن

چونان میزند بر تن شاخه شلاق باد
که هر شاخه چون مادری بی درنگ
ز بیم جدایی و درد فراق
گرفته عزیزان خود را به چنگ

جدا میشد از شاخه ای برگ زرد
پریشان در آغوش باد خزان
طنین غم آلوده ی مادری
که می‌رفت هربار تا بی کران

پر از شِکوِه از باد پاییزی ام
که میبیند افتادن برگ پیر
از آن تک درخت عبوس کهن
که انگار از زندگی گشته سیر

تو که آگاهی ازین مرثیه تکراری
تو از آغاز شبی سرد خبر داری
از جدایی گل از شاخه نیلوفر زرد
تو ازین سینه پر درد خبر داری

یاد آر سبزی این کهنه درخت غمگین
که پر از نغمه مرغان و چکاوک ها بود
حال با درد فراق و غم دوری چه کند؟
خسته از غربت و این بی کسی بغض آلود

فصل بی تابی و دل کندن و کوچ
بستن بار سفر، غصه و در به دری
من نگویم که تو بی رحمی اما
تو چه ساده از غم و غصه ما میگذری.

می ترسم

من از تاریکی شب در سکوت مبهم این خانه میترسم
من از تنهایی این شمع در طوفانِ بی پروانه میترسم

در این تاریکیه بی انتهای شب چرا مهتاب پیدا نیست
من از فانوس های خفته بر دیوار این ویرانه میترسم

پریدن بس که دشوار است و هم پروانگی جرم است
من از این پیله های زخمیِ در حسرت پروانه میترسم

بهای عاشقی تنهایی است و عشق را افسانه میخوانند
من از اسطوره های بی نشانِ مانده در افسانه میترسم

طریق بندگی داریم و بر لب ذکر و تسبیح خدا گوییم
من از یکتا پرستان در حریم خلوت بتخانه میترسم

رهِ مسجد که هموار است و اما عابدان باده پرستند
من از همسایگی مسجد و جامِ می و میخانه میترسم

حجاب دیدگان داریم و اما به تار موی می لرزد دل ما
من از آن خرمن گیسو که افتاده به روی شانه میترسم

خاطرات تو

دارم هر لحظه از تو دور میشم
تهِ پرواز ما روبه سقوطه
دارم با درد تنهایی می‌سازم
تو این روزا فقط کارم سکوته

تو هرچی گفتی من چیزی نگفتم
نمی‌خواستم ازم دلسرد باشی
من انقد از زمونه زخم خوردم
تو باید واسه من همدرد باشی

میگن عاشقا زندگی شون غَمه
مث من که پای تو دل باختم
مث من که با جای خالیه تو
یه عمره فقط سوختم و ساختم

یه جوری زمین خوردم از رفتنت
محاله دوباره رو پام وایستم
من از تو نمیخوام غیر از خودت
من از تو فقط عشق میخواستم

تو این برزخ بغض و دلواپسی
کسی نیست حرفامو باور کنه
کسی نیست تا وقتِ دلتنگیام
یه لحظه با تنهاییام سَر کنه

همیشه فقط خاطرات توئه
که دردامو آرومتر می‌کنه
همین خاطرات قشنگ تو هم
یه وقتایی چشمامو تر میکنه

ببار بارون

ببار بارون که امشب غصه دارم
بزن نم نم دلی آشفته دارم
بزن بارون عزیزم رفته امشب
بزن نم نم غمی ناگفته دارم

من امشب از خدا چیزی نمیخوام
بجز آغوش گرم و عاشقونَت
یه لحظه با تو خلوت زیر بارون
همینکه سر بذارم روی شونَت

بزن بارون بزن خیسم کن امشب
ببار بارون دلم آشوبه امشب
بزن بارون که این دل توی سینه
به عشق دیدنت میکوبه امشب

تو با این قلب بی تابم چه کردی
که عشقت زندگیمو زیر و رو کرد
منو آواره شهر و خیابون
دل دیوونمو بی آبرو کرد

ببار بارون دلم غم داره امشب
تو رفتی و دلم از غصه خونه
منو عطر تو و این بوی بارون
همیشه سمت خونه می کشونه

تو روزایی که دل شکسته بودم
ازت خواستم واسم همدرد باشی
واسه تحمل این همه غصه
باید خیلی بتونی مرد باشی

غربت بی پایان

بی نام و نشانم من
کُنج قفسی تنها
درمانده و رَنجورم
از طعنه آدمها

در خلوت و تنهایی
درگیر غم خویشم
درمانده ازین تقدیر
دیوانه تر از پیشم

در کُنج همین خانه
مهمان غم و دردم
در خاطره های دور
دنبال تو میگردم

تنهاییِ این خانه
از دور نمایان است
افسوس که این غربت
از چشم تو پنهان است

ای نیمه پنهانم
آمیخته با جانم
آرامش این قلبِ
بی تاب و پریشانم

ای امن ترین آغوش
ای ساحل آرامش
ای ماه شبِ تارم
ای خواه ترین خواهش

دردم همه از دوریست
هم دردی و درمانم
سخت است بدون تو
من بیتو نمی مانم

عمریست که با یادت
سر میکنم و افسوس!
تو بی خبری از من
میترسم ازین کابوس

این غربتِ بی پایان
از گردش تقدیر است
برگرد و پناهم باش
میدانی چقدر دیر است؟

کوچۀ تنهایی

میشود بُگذری از کوچه تنهایی من؟
همنشینم شوی در این شب یلدایی من؟

در کنار تو کمی سفره دل باز کنم
اندکی گوش دهی درد دل آغاز کنم؟

من غریب افتاده ام در این سرای بی کسی
حرف ها دارم، پُر از دردم پُر از دلواپسی

همدمی نیست در این منزل و من بیمارم
من فقط گرمیِ آغوش تو را کم دارم

میشود با نفسی زنده کُنی روحم را؟
یا که تیمار کُنی این تَن مجروحم را؟

دل بیچاره من در غم تو خون گشته
در فراغ تو دلم چون دل مجنون گشته

لحظه ای بنشین و همدرد دل زارم باش
مرحَمی بر جگر سوخته و بر دل بیمارم باش

خبری از این دل بی کس و کارم داری؟
از دل در به در و حال نذارم داری؟

من به دنبال تو گشتم همه کوی و گُذری
دل بیچاره من، وای از این بی خبری!

تو گذشتی و نمی‌دانی چه کردی با من
غم تو میزند هربار به شعله دل من دامن

سادگی جُرم من است، ای وای از این سادگی
عایدم چیزی نشد جز غربت و آوارگی

تنهایی و بارون

شب و تنهایی و بارون
منی که توو خیابونم
تو هرجا رو بگی گشتم
کجایی آروم جونم؟

شبی که رفتی از پیشم
نمیره هرگز از یادم
من اینجا زیر بارونم
نمیرسی به فریادم

مسیرم اشتباهی شد
تو راهی روبه من واکن
نمی‌دونم کجام امشب
منو دوباره پیدا کن

من امشب راهو گم کردم
خودت فانوس راهم باش
من از تاریکی میترسم
بیا امشب تو ماهم باش

تو زیر چتر می‌رفتی
منم که زیر بارونم
گذشتی از منو و رفتی
منی که بیتو داغونم

نمیخوام بند بیاد بارون
آخه عطر تو همراشه
بگو تا کِی مسیر ما
باید از هم جدا باشه؟

دنیای بی تو

دارم میرم ازینجا اما بی تو
شاید دوریم عوض کرد زندگی تو

میرم تا زندگیت آروم بگیره
شاید روزای خوبت جون بگیره

میرم یه گوشه ای تنهای تنها
خودم باشم و کوله بار غم‌ها

من و تنهایی و چشمای خیسم
دارم از بی کسی هام می‌نویسم

دارم میرم ازین شهر و خیابون
که از یادت بره خاطره هامون

میرم تا عشقمون پنهون بمونه
نمیخوام دیگه برگردم به خونه

بذار همه بگن تو بی‌گناهی
بگن من راهو رفتم اشتباهی

نوای عشق ما چه بیصدا بود
ازون اول مسیر ما جدا بود

بهار عشق مون چه زود خزون شد
درخت آرزومون نیمه جون شد

باید نسبت به عشقت سرد باشم
تو یادم دادی که نامرد باشم

می‌خوام یه مدتی دور از تو باشم
که با دنیای بی تو آشنا شم

رویای وارونه

اونی که عاشقش بودم
داره از دست من میره
نمی‌فهمن بدونِ اون
دلم تو سینه میمیره

نمی بخشم اونایی که
گرفتن جونمو از من
دلیل خنده هامو
نیمه پنهونمو از من

چقد بی رحمی تو ای عشق
که اول خوب و زیبایی
ولی همین که دل بستی
نصیبت میشه تنهایی

همین تنهاییِ مبهم
شده همدم هر روزم
برای دیدنش بازم
به در چشمامو می دوزم

کویر غربت سینَم
دیگه جایی واسه دل نیست
تو این امواج طوفانی
کسی به فکر ساحل نیست

هوای آبیه چشمام
یه چند وقته که بارونه
باید عادت کنم انگار
به این رویای وارونه

بهش از عشق میگفتم
که عاشقتر بشه هربار
ولی اینو بهم فهموند
که عشق تو قصه هاست انگار

میخواستم عاشقش باشم
بهش خیلی بدهکارم
ولی فرصت نشد حتی
بهش بگم دوسش دارم

داری میری

داری میری و انگار کُلِ دنیا
داره روی سَرم آوار میشه
تو میری و مسیر بغض و گریه
دوباره سمت من هموار میشه

داری میری و هر ثانیه بیتو
منو قدر یه سال پیرتر کرد
اگه میشه بازم دیوونگی کن
دوباره سمت این دیوونه برگرد

تو میری و نمیدونی که بی تو
یکی غرق توو تنهایی همیشه
نمیدونی که تنهاییِ این مرد
با جای خالیه تو پُر نمیشه

داری میری و این ابرای تیره
خبر از روزِ بی خورشید میدن
خبر از یک غروبِ سرد و دلگیر
خبر از انتهای خط رسیدن

تو میری و نمیدونی که بیتو
دیگه عادت به تنهایی ندارم
تو از این خونه میری و منم که
توو این دنیا دیگه جایی ندارم

داری میری و من این بی کسی رو
توو تنهایی هزار بار دوره کردم
دیگه از حرف آدمهای این شهر
میرم جایی که هیچ وقت برنگردم

بارون

ببار بارون
یکی اینجا حالش پریشونه
سرگردونه مثل یه دیوونه
خالیه جای عکسش این روزا
رو در و دیوارای این خونه

ببار امشب
خستم ازین روزای تکراری
از خنده های تلخ و اجباری
خیلی ساده تنهام گذاشت و رفت
منو دید و واسم نکرد کاری

ببار بارون
به یاد اون شبای بارونی
به یاد اون قرار پنهونی
تو رو ساده به دست نیاوردم
از دستِت دادم ولی به آسونی

ببار امشب
شاید اونم مثل من بی‌قراره
شاید بارون منو یادش بیاره
ببار و غصه هامو کمتر کن
بزن نم نم این رسم روزگاره

کجا میری بدون من

کجا میری بدونِ من، یکَم با من مدارا کن
نگاه من به دستاته، گره از کار من واکن

منو تنها نذار اینجا، توو این روزای تکراری
نبودِت میزنه دائم به قلبم زخمای کاری

چقد دوری تو از دستام، ازین فاصله بیزارم
من از ترس نبودِ تو، شبا تا صبح بیدارم

میگفتی عاشقم هستی، میگفتی تا تهِش هستی
ولی هرگز نمی گفتی که با تنهایی همدستی

دلم پَر میرنه بازم بگیرمت تو آغوشم
ازون روزی که تو رفتی پریشونم و خاموشم

کجا میری بدونِ من، تَه این جاده بن بسته
یکی اینجا تمومِ شب به رویای تو دلبسته

تو از من دوری اما من، یه گوشه کُنج دنیاتم
فقط چشماتو واکن تا، ببینی پشت پلکاتم

تو رفتی من زمین خوردم، یه جاهایی کم آوردم
بهم بی اعتنا بودی، ولی به روم نیاوردم

تو با من خاطره داری، تو با من زندگی کردی
هنوزم دلخوشم شاید، یبارِ دیگه برگردی

دُردانه

« تقدیم به همسر عزیزم»

گوشه چشمی نظری کن به منه دیوانه
اندکی تا بنشینم به تماشای تو ای دُردانه

عالم از خلقت زیبایی تو در عجب است
که نه در فهم بگنجی و نه در افسانه

عهد کردم که دگر غیر تو را من نَسِتایم هرگز
تو شدی خدا و این خانه من بتخانه

آن دو چشمان تو اینگونه گرفتارم کرد
که شدم مست و به دنبال تو اَم مستانه

باز از جام لبانت قَدحم پُر مِی کن
که پِی باده نابت شده ام ساکن هر میخانه

من از آن روز که دست تو سپردم دل را
خود نمی‌بینم و با خود شده ام بیگانه

سوختم آب شدم تا که به دست آورمَت
همچو شمعی که سوزان شده اندر طلب پروانه

باز از حُسن قدومت شده این خانه دل نورانی
بی تو این خانه آباد به یکباره شود ویرانه

نرگس

( تقدیم به روح خواهر عزیزم که دیگر در بین ما نیست )

مگه میشه بری از یادِ این شهر
مگه میشه فرشته ها بمیرن
توو این مدت که از این خونه رفتی
همه دارن سراغتو میگیرن

یه قاب عکس و یک لبخند زیبا
همین جا مونده از تو یادگاری
چقد باید بنالیم از تو دنیا
چرا با ما سرِ سازش نداری

کی گفته تو واسه همیشه رفتی؟
دارم فکر میکنم شاید یه خوابه
ولی توو این کویر خشک و بی آب
نشون از چشمه نیست، بلکه سرابه

چه معصومانه خوابیدی عزیزم
چه بیصدا داری خاموش میشی
هنوزم رو لبِت لبخنده اما
داری با گریه هم آغوش میشی

واسه یبار بازم چشماتو واکن
دوباره مهربونی تو ببینم
باید باور کنم وقتی تو نیستی
دیگه تنهاترین مردِ زمینم

هنوز وقتی که عکساتو میبینم
تمومِ خاطره هات زنده میشن
گُلای نرگس از وقتی تو رفتی
دارن یکی یکی پژمرده میشن

تو اهل آسمونا بودی انگار
به خورشید و به ماه دل‌بسته بودی
زمین جایی واسه فرشته ها نیست
بخواب آروم که خیلی خسته بودی

باز آ که غریبیم

من مانده ام و حسرت و یک عمر پشیمانی
در کنجِ همین خانه ماتم زده و این شب ظلمانی

چندیست که از قافله تو عقب افتاده دل ما
افسوس که دیر است و خموش است چراغ محفل ما

ما در پسِ این شهرِ مه آلودهِ به ناچار اسیریم
آواره و ظلمت زده در این شبِ بی رحمِ کویریم

تا کِی غم و اندوه که این سینه دگر تاب ندارد
این ظلمت یلداییِ ما میلِ به مهتاب ندارد

بازا که غریبیم در این وادی و از تو خبری نیست
در کُنج قفس مانده و افسوس دگر بال و پری نیست

این بادیه کنعان شده انگار که یوسف بفروشند
آگاه ازین غفلت نفسانی و همواره خموشند

این غفلت و این کاهلی بی ثمر از جانب ما بود
ما هرچه که با این دل دیوانه نمودیم جفا بود

.


نازنین یار

«تقدیم به همسر عزیزم باشد»

بوسه بر دستان دلبر کمترین کار من است
در تمنای وصالش عشق همکار من است

گر سر و تن برود در ره معشوقه چه باک؟
سر سپردن در وصالش قصد پیکار من است

آنچه در پیچ و خم زلف تو اینگونه گرفتارم کرد
همه تقصیر هوس بازی این چشم گنهکار من است

وصف زیبایی آن دُخت پریچهره چه دشوار اما
نام او قافیه و وزن و ردیف همه اشعار من است

گرچه بسیار کمین خفته در این وادی عشق
آن غزالی که به دام همه صیاد نیوفتد نازنین یار من است

من اگر فاش شود در طلبش راز نهان در سینه
عجبم نیست که او محرم اسرار من است

صبر یعقوبم سر آمد کم کن این درد فراق
گوشه پیراهن تو مرهمی بر چشم بیمار من است

.


کابوس بی وقفه

بازم بار سفر بستی خدا پشت و پناه تو
بذار اینبار آخر هم ببینم روی ماهتو

تو داری دور میشی و من اینجا بی تو میمیرم
چقد این لحظه ها سخته چقد من بیتو دلگیرم

تو نیستی من پریشونم همش درگیر کابوسم
واسه تسکین دلتنگی فقط عکساتو می‌بوسم

بگو از کی باید اینبار نشونیتو بگیرم من
تو این کابوس بی وقفه، تو تنهایی اسیرم من

تو این شب‌های طوفانی تویی تنها پناه من
بدون تو زمین گیرم کجایی تکیه گاه من؟

تو این مدت نمیدونی چقدر دنبال تو گشتم
هزار بار اومدم اما با دست خالی برگشتم

اگه جایی کم آوردی اگه جایی دلت لرزید
دوباره سمت من برگرد بدون شک و بی تردید

.


دفتر شعر یعقوب اسدی


جدول کامل هم قافیه ها
روی عکس کلیک کنید
هم قافیه ها

دفتر شعر رایگان

دسته‌ها: مجید فاضلی

مجید فاضلی

خواننده / ترانه سرا / آهنگساز

101 دیدگاه

آزاده ادریسی · 2024/08/22 در

با سلام و دورود شعرها همه زیبا بخصوص کابوس بی وقفه و پاییز موفق باشید

منصوره حسین زاده · 2024/05/18 در

جناب اسدی درود،شعراتون رو خیلی دوست دارم،توش غم هست اما امید هم هست و این حس خوبی میده🌹

    یعقوب اسدی · 2024/05/26 در

    ممنونم از نگاه زیبای شما سرکار خانم حسین زاده

منصوره حسین زاده · 2024/03/09 در

جناب اسدی درود بر شما.روح خواهر و برادرتون غرق در رحمت و نور باشه.چقدر اندوه درون شعراتون بود و این قلم هست که میتونه غصه ها رو قابل تحمل کنه،شعراتون خیلی زیبا هستن🌹

رضا حسین پور · 2024/01/15 در

با سلام شعر یاد تو بسیار زیبا بودمنتظر اشعار زیبای بعدی شما هستیم

    علیرضا خوشرو · 2024/03/30 در

    سلام
    درود بر جناب اسدی عزیز

    شعر آخرین دیدار بسیار زیبا شده
    مرحبا…

    انشاالله همیشه سلامت و پایدار باشید

    حالا که در محاصره هستم تمام کن
    تا جان مانده در خطرم را ببخشمت
    از دورها می‌نگری چون عقاب‌ها
    نزدیک‌تر بیا جگرم را ببخشمت

    صیاد من بیا و مرا در بغل بگیر
    روی شکار خویش اگر گریه می‌کنی
    آبی آسمان شده پهنای دامنت
    بگذار تا بال و پرم را ببخشمت

    ……….
    تقدیم
    🌹🥀🌷🌹🌷🌹🌷🥀🥀

اصغر داداش زاده · 2024/01/13 در

اشعارتون زیباس

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *