شعر ” جمعه بدون یار ” – محمدرضا احمدی
جمعه بدون یار
جمعه شد یارم نیامد بر در میخانه باز
این دل آشفته از نادیدنش دیوانه باز
میروم در کوه و صحرا تا ببینم سایه ای
از نگارم در بیابان یا لب رودخانه باز
دل پر از امید از دیدار یاراست و به شوق
میروم تا بل ببینم ناز آن دردانه باز
در خیالم پر کشم تا آخر دنیا روم
تا که بینم جای پایش بر در بتخانه باز
ترسم آخر از نگاهش دور گردم تا ابد
آشنایی اینچنین زیبا شود بیگانه باز
گر ببینم روی ماهش میشوم مجنون تر
پر زنم دیوانه وار دورش چویک پروانه باز
از وجودش قلب محسن شاد گردد بی گمان
می شود روشن فضای خانه و کاشانه با
احمدی آذر۹۸
دفتر شعر محمدرضا احمدی
اینجا کلیک کنید
0 دیدگاه