شعر ” خوب ” – محمدرضا احمدی
خوب
گرمی دستان تو در این هوای سرد ، خوب
گاه لبخندی ازآن لبهای همچون وَرد ، خوب
آن نگاه نازنینت سوی من شد دلخوشی
می نماید غصه را ازتار و پودم طرد ، خوب
روز رفتن ناگهان با ناز لبخندی زدی
شد تن تبدار من از رنج هرچه درد ، خوب
گرچه زن هستی ولی مردانه بامن بوده ای
در کنارت می شود مجنون صحرا گرد خوب
سرخی لبهای تو آتش زده بر جان من
در عوض رنگ مرا از غم نموده زرد ، خوب
از غم این فاصله با تو شدم در تاب و تب
لیک می بینم تورا آزاده و خونسرد خوب
از دلم آگه نمی باشی که می جوشد زتو
این دل وامانده در دنیای تنها مرد، خوب
آذر۹۸
دفتر شعر محمدرضا احمدی
اینجا کلیک کنید
0 دیدگاه