شعر ” فقط خدا ” – محمد رضا احمدی
فقط خدا
باز امروز چشم من گردیده باز
گشته ام بیدار از یک خواب ناز
دیده بودم یار خود را توی خواب
داشتم با او بسی رازو نیاز
چادری بر سر گرفته نازنین
دلبری میکرد اما در مجاز
چشمکی زد دل زدستم رفت رفت
همچو آن حالت به هنگام نماز
بی خود از خود گشتم ودیدم به چشم
ناگهان خود را به صحرای حجاز
کاروان در گل فرو شد لحظه ای
ماندم از رفتن به آن راه دراز
اشک من جاری شداز چشمان تر
برزمین افتادم از روی جهاز
شرم در چشمان زیبایش مرا
داده بود از هر نگاهی احتراز
برمشامم بوی یارم میرسید
ناگهان دیدم ورا اندر فراز
دست من بگرفت و بالا بر کشید
پیش محمود آمدم همچون ایاز
خواب من تعبیر دارد اینچنین
یار با من یار و من اورا نیاز
احمدی مهر ۹۸
0 دیدگاه