دفتر شعر محمد علییاری (زرندی)

منتشرشده توسط ADMIN در تاریخ

دفتر شعر محمد علییاری (زرندی)

هرگونه بهره برداری از مطالب و اشعار بدون هماهنگی با صاحب اثر ، پیگرد قانونی دارد

گندم

ای عشق پنهانی مرا در خانه‌ام زنجیر کن
چون بگسلم زنجیر را آماج صدها تیر کن
گم گشته‌ام در راه‌ها، افتاده‌ام در چاه‌ها
جامی بده در دستِ من، جانِ مرا تنویر کن
جانم ز می خالی شده، چون مرغ پروازی شده
چشمان خود را باز کن، حس مرا تحریر کن
من تاک پُر خون گشته‌ام از خونِ خود بگذشته‌ام
برخیز و با دستان خود انگورِ من تخمیر کن
از راهِ دیگر رفته‌ام؟ در باغِ دیگر خفته‌ام؟
خنجر بکش! تیری فکن! ناپاک‌دل، تحذیر کن
هر روز می‌تابی تو خوش، زنهار! این دل را مکش
مشاطه از خود دور کن یا این دلم تدبیرکن
شصتم بشد از شست من، عمرم بشد از دست من
با خوشه‌هایِ گندمت من را به خود درگیر کن
آدم ز جنّت رانده شد، دنیا ز بویت زنده شد
از دامن پر چین خود من را ز گندم سیر کن
من درس‌ها را خوانده‌ام مَدرس به مَدرس رفته‌ام
اما تو آ با چشمِ خود عقل و دلم تفسیر کن
در عید قربان می‌کنم، من را به زندان می‌کنم
و آنگه بیا آن زلفـ را در پیشِ من تقصیر کن

کرشمه‌ی تو

ناز و کرشمه‌ی تو اگر در سَحر نبود
از عشق و عاشقی به جهان، هیچ اثر نبود
از دلفریبیِ تو شراری به جانِ ماست
گر زلفِ تو نبود ز غوغا خبر نبود
نازیدن و خرامشِ تو بی‌بدیل هست
چشمت اگر نبود، تو را این ظفر نبود
بردار دست و بگذر از این جانِ بی بصر
من را گنه چه بود؟ دلم را حذر نبود
این را هزار بار به دادار گفته‌ام
گر زینتی نبود، مرا بال و پَر نبود
چون روی خوش ز مرحمتِ اوست، باک نیست
خورشید اگر نبود، به شب این قمر نبود
نوری فتاده بر دلِ عاشق ز روز عهد
این نور اگر نبود به عالم هنر نبود

غزل ناتمام

بس که از عشق سخن گفتم و در خود مُردم
تو ببین حال، که چون برگ خزان من تُردَم
از رخُم رنگ برفت و ز نی‌ام نای طرب
چون که دُردی ز پی دُرد، ز جامت خوردم
تو مپندار که بی بودِ تو بودم، بر پاست
من که گفتم به بَرت چون پّرِ گاهی خُردم
این چه روزیست نگارا که ز شب تارتر است
من چه کردم؟ تو بگو! جانِ تو را آزردم؟
خُرده‌هایِ خِردم رفت و غزل نیمه بماند
گو! ز دنیای تو جز درد، چه با خود بردم؟
من چو سرباز بدم در خط اول، هر دم
و تو سردارِ سپه بودی و بودی گُردم

پاییز من

پاییز من هم می‌رسد
امروز یا روز دگر
فردا که صرصر می‌وزد
دیگر ندارم من ثمر

برگ و بَر من زرد شد
خون در رگِ من سرد شد
بر خیز و دستم را بگیر
تا هست از من یک اثر

توفان که شد عریان شدم
چون ابر سرگردان شدم
باران شدم باران شدم
چون قاصدک رقصان شدم
چون جزر بی پایان شدم
از من چرایی را مپرس؟
در غم چرا غلتان شدم؟

خورشید مایل بر زمین!
ای دست‌هایت آذرین
سامان بشد از زمین
پلکی بزن!
تیری فکن!
باغ دلم شد محتضر

خشکیده شد آب و گلم
صد زخم خوردست این دلم
با من بگو تو مختصر،
گیری تو کی از من خبر؟

دفتر شعر
محمد علییاری
(زرندی)

جدول کامل هم قافیه ها

دسته‌ها: شعر و ترانه

8 دیدگاه

سعید میرزائی · 2025/05/24 در

زیبا می نویسید و درجه ی یک استاد. توفیقاتتون روز افزون.

رضابزی · 2025/05/20 در

درود شعر گندم زیباست موفق باشید

سرور · 2025/05/09 در

احسنت برقلم تواناوذهن توانا.🙏🙏🙏

زهرا رحمانی فر · 2025/05/02 در

با عرض سلام و خدا قوت خدمت شما
اشعار زیبایی دارید
با آرزوی موفقیت روزافزون برای شما

م. محمودی · 2025/04/25 در

پر از معنا و زیبایی 👏👏
قلم تان مانا🌹

م. محمودی · 2025/04/25 در

بی نظیر بود👏👏
لذت بردم🌹

بابک بابایی · 2025/04/21 در

درودجناب علیاری بزرگوار به جمع خوب شاعران این سایت خوش امدید

هاجرعسکری · 2025/04/12 در

بسیار زیبا..موفق باشید👍💯

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *