شعر « راز دل » – محمد رضا احمدی
رازدل
می نشینم می نویسم باز پاکش می کنم
هرچه غم دارم درون سینه خاکش میکنم
قدرت ابراز اند و هم نباشد بر کسی
در درون خود غمم را چاک چاکش می کنم
می زنم لبخند اما خنده ام خاکستری است
چشم را گاهی زغصه نم ناکش می کنم
می گذارم راز خود را در میان سینه ام
تا نگردد فاش آن من مهر و لاکش می کنم
تا نگویم درد خود را من به هرنامحرمی
در درون کیسه ای آونگ تاکش می کنم
باید از تن ها فراری شد به وقت عاشقی
سر درون چاه و تن را در مغاکش می کنم
مهربان تنها تو می دانی چه می خواهد دلم
چون نیازی بر نوشتن نیست پاکش می کنم
محمدرضا احمدی

0 دیدگاه