شعر ” زندان ” – محمدرضا احمدی
زندان
زندانی آزاد منم وای به زندان
آزادی در حبس بود عادت رندان
بودن چه گناهی است دراین دیر خرابه
پادر گِل احساس چوگُل بین گلستان
چون مرغ میان قفسی نغمه سرایی
لبخند چوتند یس به لب مرکز میدان
در دیر خرابات خوریم باده گلگون
پیمانه ما خورده ترک برسرپیمان
دنیا همه در عیش و طرب غوطه وراما
بر جام ترک خورده ما هجمه پیکان
دیریست که دیگر ز خُم باده ننوشیم
چندیست دگرگون شده است واژه انسان
با آرزوی دیدن رخسار خداوند
ما ساخته ایم بت به خرابات بیابان
غافل ز وجودش که به تدبیر نشسته
روزی دهد از سفره حق خوب و فراوان
0 دیدگاه