شعر ” خیال دیدن یار ” – محمدرضا احمدی
خیال دیدن یار
می کشم پای خیالم را بسوی کوی یار
تا ببینم در زمستان رد پایی از بهار
می شوم دلخوش به عطری تا رسد از کوی دوست
راحت جانم شود گربینم آن عالی تبار
یاد او افتم چو بینم برگ زیبای گلی
رد پایش را بجویم سوی باغ و جویبار
می شود آیا ببینم روی ماه آن عزیز
قلب من روشن شود از دیدن آن گلعذار
مکتب عشقش مرا صد نکته ها آموخته
همچو شاکردی مطیعم پیش آن آموزگار
این دل آزرده من از وجودش پرامید
از محبت قلب من پرگشته از نقش نگار
چنگ در حبل المتین موی او انداختم
تا زچاه بی کسی بیرون شوم امیدوار
من ندیدم عشق خود اما بپایش مانده ام
کاش در قلبش نشیند عشق پاکم ماندگار
احمدی آذر ۹۸
دفتر شعر محمدرضا احمدی
اینجا کلیک کنید
0 دیدگاه