شعر ” شمع و مهتاب ” – محمدرضا احمدی
شمع و مهتاب
نورشمع و رخ مهتاب مرایادآمد
از غم عشق دلم زود به فریاد آمد
ماهتاب آمده و شمع شب افروز شده
رخ مهتاب دراین میکده امداد آمد
شعله شمع فقط تا به سحرگاه شتافت
نور مهتاب ولی تا به ابد شاد آمد
دل مجنون پی لیلی و غم در پی او
هرچه کوشید در آخر همه برباد آمد
نازنین رخ بنمایان که دلم غافل شد
شد اسیر تو و غم در دلم آزاد آمد
نور ماهم ، شب تارم که زتو روشن شد
کلبه حزن خراب و دلم آباد آمد
دفتر شعر محمدرضا احمدی
اینجا کلیک کنید
0 دیدگاه