شعر « گلواژه های راز » – محمد رضا احمدی
گلواژه های راز
بند بند شعر من دم میزند از ناز تو
ناز چشم و ناز لبهای تر و طناز تو
چون ببینم آن رخ زیباتراز ماه منیر
می چکد از شعر من گلواژه های راز تو
از لبت چون مینویسم گل شکوفا میشود
صد شکوفه می دمد از خنده های ناز تو
آن دو چشمان سیاه و زآن کمان ابروان
میزند مژ گان به قلبم تیر ، تیرانداز تو
چون قلم در دست من میلرزد از روی بیاض
نقش می بندد هزاران واژه از اعجاز تو
واژه ها در پشت هم با نظم می چیند قلم
چون خیالم پر شده از گفته و آواز تو
قلب من پر می کشد تا بل ببیند روی تو
پس بیا تا من شوم یک همدم و همراز تو
محسن احمدی تیر ۹۹

0 دیدگاه