دفتر شعر جاوید جاویدان

هرگونه بهره برداری از مطالب و اشعار بدون هماهنگی با صاحب اثر ، پیگرد قانونی دارد
لابیرنت ستاره ها
خورشید—
سکهای که از کفِ کیهان افتاد
و در چشمانِ گریانِ کودکانِ آینده
منعکس شد.
من—
رازهایی در دیوارههای صخرهای ماقبل تاریخ،
خاطرهای که اقیانوس
در دی.ان.ایِ مرجانها مُهر کرده است.
شب—
واژهها را از کهکشان میدزدد
و هر ستاره،
نقطهی پایانی بر جملهای ناتمام.
پروانه—
بالِ چپ = نقشهی گمشدهی آتلانتیس،
بالِ راست = اولین کُدِ هوش مصنوعی.
من،
در تلاقیِ این دو بال—
همزمان
انسانِ نخستینم و آخرین ربات.
باد،
فرزندان را از دامن میتکاند
و در خاک،
دانههای عشق میکارد
که روزی،
با دندانِ دایناسورها شخم زده شده بود.
زمان—
مادری که در سیاهچالهها سقط میکند،
و نوزادانی که در بطنِ خاموشِ کهکشان
خوابِ آفرینش میبینند.
من،
در سه بعدِ فضا و یک بعدِ اشک،
شمشیر روشنایی را در دستِ سایهها میگذارم.
سیارهها،
دانههای تسبیحِ خدایان خاموش—
هر گردش،
قطرهای خون از زخمِ بیپایانِ هستی.
و زندگی،
پوستِ انداختهی ماری است
که هر بار که دمِ خود را میجود،
از زخمهایش
تولدی دوباره مییابد.
سکوت—
رمزی که خدا در گاوصندوقِ کیهان
پنهان کرده است.
ماه،
چراغ خاموشِ خانهای متروک
و صدای مادر،
پیامکی که هیچوقت نرسید:
«پسرم، غذا در یخچال است…»
نوای پدر،
آوای خاموشِ میوهٔ آتشینِ زمین
که در سایهی خاطرهها گم شده است.
من،
با انگشتانی از دود،
بر دیوارِ غارِ اینستاگرام
نقشِ گاوهای مقدسِ لاسکو را میکشم،
و وایفای،
آوازِ شکارچیانِ عصرِ حجر را
به استوریِ ۲۴ ساعته بدل میکند—
و در صفحهی خالیِ تاریخ،
۴۰۴: حقیقت یافت نشد.
رستاخیزِ ناتمام
مرگ—
نرمافزاری معیوب،
که هر بار بهروزرسانی میشود،
فرشتگان،
پنجرههای بهشت را
با کلیدهای تقلبیِ متافیزیک
میشکنند.
من،
میانِ سطورِ این شعر—
همزمان
سنگِ قبرِ خود را میتراشم
و گهوارهی فرزندی را
که در کنارش، سفرهی هفتسین تزئین شده است.
فرجامِ پرستوی هزاره
ستارهی اقبالی است
که در دستان نوزادِ آینده
در نوروز میدرخشد.
زادروز فردوسی بزرگ
یک از ماه بهمن بُدش زاد روز
چوفردوسی بگشود چشم آن تموز
ز معمار و ناظم که بد در جهان
کشیدند نقش آشکار و نهان
نمایان بشد کاخ های بلند
نبودند هیچ ایمن از هر گزند
ابر مرد معمارِ نظم و هنر
غرش کرد بسان شیران نر
بیاراست از نظم کاخی سپید
ز خشتِ طلا شصت هزاری گزید
نوشت او به هرخشت یک شاه بیت
ابوالقاسم آن شیعه ی اهل بیت
بدارم سپاسش که هست از کیان
سرود از دلش: حمداله جاودان
سایۀ تن
سایه تنم می رقصد
از طلوع دوبارۀ چشمانت
آرام است دریای دل
آنگاه که آسمان
با تو آبی تر است
و بهار سرسبز تر
از آن غزل که واژه هایش
را تو چیده ای
هر دم ملس می شود
لبانم
به سوی گلستانی که
شهد نوشیده ای
باز کرده ام بالهایم را
برای رسیدن به آوازی که
کوک کردی سازش را
گوش می دهم
چهچه بلبلان مست را
در هوای آزاد خیال
می فشارم دستان جادو گرت را
که پراز مهرگیاه است
و رام می کند هر آهوی رمیده به دشت
فرهنگ نامه ای هستی که
معنا کرده ای لغت عشق را
و حیاتی دوباره می دهی به
جان های پلاسیده از
فرار روزمرگی ها
پرسمان
درخیابان پرس وجو کردم من از دیوانه ای
گفت: من دیوانه ام! تو عاقل و فرزانه ای؟*
پیش از این دیوانه تر بودم به زنجیر جنون
این زمان آواره تر گشتم به هر کاشانه ای*
گفت: دیدی کوی ما؛ آیا بُود آنجا دروغ ؟
زیر لب می خواند او ، اشعار بس جانانه ای *
روزگار ما فقط دیوانگان گویند راست
عاقلان خواهند تاج و خانه ی شاهانه ای*
گفتمش: از زلف او تا کی چنین آشفته ای؟
گفت: تا یارم بگوید، کن تو مویم شانه ای*
گفتمش: کاخ خرابات فنا را دیده ای ؟
گفت:در آنجا به هرکاخی است ،یک میخانه ای*
گفتمش:در کنج عزلت چون تو کس محرم نبود
گفت: یارا چون که هستی با دلم همخانه ای*
گفتمش: دیوانه ، برده از دلت صبر و قرار
گفت : آن دل را بدان، سنگی است ،از بتخانه ای*
گفتمش دیوانه کی از عشق ما خواهی سرود؟
گفت: می گویم قصیده از لب مستانه ای*
با چنان عشقی به یاد تو سپارم جان خویش
تا نگردد پای تو در بند هر بیگانهای*
هر زمان از تاب آتشگاه عشقت در دلم
شعله ها گیرد ؛بسوزد، شیوه ی رندانه ای*
گوش می خواهم که گویم قصه های درد دل
آنکه بود از دل عزیزم ، دوستی دردانه ای*
مهر باشد در زمین ،محصول عشق اندر جهان
یار باشد او که جان بر کف نهاد و دانهای*
کاش من هم در وصال عشق تو کشته شوم
من ندارم هیچ در دل طاقت هجرانهای*
چون به زلف خویشتن؛ پیچی و تابی می دهی
برگشا رو، تا بجویم وصل تو عصرانه ای*
تا که بر چشم من آید تیر از ابرو کمان
عشق بارد بر دل و جان هر دم از ترکانهای*
باز با پیکان مژگان ، تیر عشقش را کِشد
او بُوَد در چشم من ،چون خنجر و پیکانهای*
چشم هایش مثل خورشیدی ،کند بر من طلوع
غنچه ی لب باز کرده ؛ ساخت شکرخانهای*
هر زمان گویم به خنده، عاشق تو گشته ام
یاد آن بر لب چو آرد هر دمی، خندانهای*
من که از سوز دل و درد جدایی سوختم
خوش نباشد شمع را در مجلس پروانه ای*
تا به کی گردم ز کوی عشق بازان من رها
هر طرف صد کاروان دنبال مهمانخانه ای*
گفت: با هر زمزمهای پرده بگشاید ز دل
عاشقی می گوید از پندار و از افسانهای*
گر تو یابی جام عشقی اندر آن بینی به چشم
بر در هر خانهای او ساخته ویرانه ای*
گر که من جان میدهم در راه او خوش می رود
زندهام. من در فراقش بر لب پیمانهای*
گر تو از خود بگذری صیقل بیابی و کمال
آینه در آینه در مجلس مردانهای*
گفته ام چندین کلام از دل ،نشیند بر دلت
با غزل ، جاوید از فامیل جاویدانه ای*
ذات حق
آسمان ها را بدان ذره ای از کهکشان
آنچه بینی در زمین باشد از یک آسمان
در جهان اندیشه کن تا ببینی ذات حق
ذات اقدس را نوشتد با چندین زبان
تو خدا خوانی یکی خواند او ربّ الجلیل
هر چه باشد نام، آگه ز پیدا و نهان
هر کسی با یک لسانی ستایش می کند
آن یکی موسی زبان دیگری هست او شبان
هیچ کس نزد او نشد برتر از یک دیگری
انس و جن را یک به یک باشد از دل مهربان
شمع نورانی
آن شمع نورانی منم پروانه می خواهد دلم
گرعشق شیرینم دهی شاهانه می خواهد دلم
پیموده ام چون هفت شهر عشق را با یک نگاه
پر بود از عاشق ولی دیوانه می خواهد دلم
****
آن عقل اگر داری خودت دیوانه می خواهی چه کار؟
در کوی آن دیوانگان ویرانه می خواهد دلم
آن یار باشد در دلت بیگانه می خواهی چه کار؟
یک جرعه ی عشق و یک همخانه میخواهد دلم
در عرصه ی دیوانگان عشق جای عقل نیست
دانا شدم شهری پر از ویرانه می خواهد دلم
گر مستی از یاد او مَی و پیمانه می خواهی چه کار؟
شهدی به لب در جام او میخانه می خواهد دلم
پروانه وار از شوق دیدار از درون می سوختی
یک بار دیگر ناله مستانه می خواهد دلم
ای یار من، فریاد من را می رسانی تا فلک
ذره سکوتی در زمین جانانه می خواهد دلم
هرشب که من غم داشتم بودی کنارم تا سحر
طوطی شده چون در قفس یک دانه می خواهد دلم
دفتر شعر جاوید جاویدان
(حمداله جاویدانه)
جدول کامل هم قافیه ها
24 دیدگاه
بابک بابایی · 2025/07/03 در
درودجناب جاویدان بزرگوار اشعارتون پرمحتوا و زیبا هستن پیروز و سر افراز و مانا باشید
لیلی عسگری · 2025/06/01 در
سلام قلم توانایی دارید اشعارتون پراز مفهوم وزیبا هستند
خوشحال میشم باکلیک روی اسمم از دفتر شعرم دیدن کنید
رضابزی · 2025/05/20 در
سلام درود قلم خوبی دارید با آرزوی موفقیت و پیروزی
م. محمودی · 2025/04/03 در
عالی سرودید 👏👏 زیبا و تأثیرگذار👌🌹
علیرضا خوشرو · 2024/03/30 در
سلام
درود بر شما
دفتر شعر زیبا و پر معنایی دارید ..
آرزوی سلامتی و موفقیت براتون دارم..
زنده باشید و پایدار..
🌹🌷🥀🌹🌷🥀
سما مولایی · 2024/01/15 در
وقت بخیر اشعار فوقالعاده زیبایی دارید
ملیحه ارجمند · 2023/08/27 در
درود بر شما بزرگوار بسیار عالی
عبدالحسین خزائی · 2023/08/09 در
درودتان باد
همه ی آثارتان زیبا و عالی است.
موفق باشید.
امیر قاسمیه · 2023/07/06 در
شمع نورانی قشنگ بود دوست داشتم ..موفق باشین
محمد جواد محمودی · 2023/07/01 در
چقدر زیباست شعراتون